چگونه مسائل بزرگ زندگی را حل کنیم؟
بنظر نمیرسد کسی زنده باشد و در زندگیاش مشکلات سخت و آسان را تجربه نکرده باشد یا دست به گریبان آنها نباشد، بخصوص زندگی در دوران ما که ویژگیهای خاص خودشان را دارند…
اما در اثر چه اتفاقی بعضیها نه تنها صحیح و سلامت از مشکلات میگذرند، بلکه مشخصا رشد خوبی هم، چه در درون و چه بیرون در تمام جنبههای زندگیشان میکنند و عدهی زیاد دیگری برعکس آنها نه تنها جرات روبرو شدن با مشکل را ندارند، بلکه با تن زخمی و روحی خسته به امید معجزه مسائلشان را رها میکنند و انتظار حل شدن آن را دارند!
با خودتان رو راست باشید شما جز کدام دسته هستید؟ اولیهای موفق یا دومیهای بازنده؟!
من زمانی در دسته دوم بودم در واقع فوبیای (ترس اغراق شده) مشکل داشتم، به قول معروف وقتی مشکلی پیدا میکردم جانم در میآمد تا حل شود. تمام مدت منتظر بودم کسی از راه برسد تا برایم حلش کرده، مرا خلاص کند! دست آخر هم چون ناجی مورد نظر پیدا نمیشد من راهم را کج میکردم یعنی صورت مساله را پاک میکردم… اما در ادامه داستان به این نتیجه رسیدم که ندیده گرفتن صورت مساله به معنی از بین رفتن مساله نیست.برای رفع مساله لازم است حلش کنم. در این مقاله میخواهم از شما دعوت کنم با من همراه باشید تا راهکار خودم برای حل مسائل بزرگ و کوچک را با شما در میان بگذارم… امیدوارم برای حل مسائل شما هم کارگر بیافتد.
در دست گرفتن سر رشته امور
اولین کاری که فکر کردم لازم است انجام دهم، پیدا کردن یک دید کلی از شرایط و اوضاع، موقعیت من نسبت به مشکل و راه کارهای عملی و غیرعملی آن بود. به طور خلاصه سررشته کار را در دست گرفتن. لازم است اشاره کنم که بیشتر از هر چیز مراقب نوع تفکرم بودم، متوجه شدم لازم است ایمان پیدا کنم که من قادر به حل مشکلاتم هر آنچه که باشند هستم، زندگی بدون مساله حقیقت ندارد!
پذیرفتم که آنها به رشد من در زندگیام کمک خواهند کرد… کوچکترین کمکشان این است که تواناییهای نهفتهام را به خوبی نشانم میدهند. انتظاراتم را از زندگی واقعی کردم تا با داشتن انتظارات غیر واقعی به خودم آسیب نرسانم. من عاشق مشکلاتم شدم چون آنها راهنمایی من در مورد خودم هستند.
مصاحبه ی سنجش عملکرد!
تصمیم گرفتم با خودم به عنوان مسئول اداره زندگیام مصاحبهای انجام دهم، مصاحبهی سنجش عملکرد!
- آیا خودم را به عنوان مسئول زندگیام، قبول دارم؟ به عملکرد خودم از یک تا ده چه نمرهای میدهم؟
- بین یک تا ده چقدر حاضرم تن به ریسکهای غیرمنطقی بدهم؟
- چقدر به تواناییها و مهارتهایم آگاهم و از آنها استفاده میکنم؟ بین یک تا ده.
- چقدر خودم را در شرایطی قرار میدهم که به آرزوهایم برسم؟ بین یک تا ده.
- من چقدر به حال خوب و سرحال بودنم در زمینههای مختلف زندگی مثل احساسی/ جسمانی/ مالی/ معنوی و ذهنی توجه میکنم؟ بین یک تا ده.
- چقدر باعث شکوفایی خودم شدهام یا میشوم؟ بین یک تا ده.
- به کار خوشحال کننده و هیجان انگیزی که اخیرا انجام دادهام چه امتیازی میدهم؟ بین یک تا ده.
- برنامه روزانهام چقدر به من آرامش میدهد؟ بین یک تا ده.
- به برنامههای تفریحیام چه امتیازی میدهم؟ بین یک تا ده.
- رفتارهای من چقدر متعادل است؟ بین یک تا ده.
مجموع نمرههایی که بدست آمد را با هم جمع کردم و سپس تقسیم بر ده کردم. عددی که بدست آمد امتیاز مدیریتی اون روز من بود.
نتایج مصاحبهی عملکرد مدیر زندگیام
امتیاز زیر ۳۵: اگر عدد بدست آمدهتان زیر ۳۵ است لازم است، حسابی با خودتان به گفتگو بنشنید بنظر میرسد زیاد زندگی را جدی نگرفتهاید! دیروز گذشت، امروز هم بزودی خواهد گذشت، فردا هم همینطور و روزی زندگی به پایان خواهد رسید… اگر میخواهید کیفیت زندگیتان را بالا ببرید، تلنگر محکمی به خودتان بزنید تا بیدار شوید و قدر نعمت زندگی را بدانید.
استراتژیهای ضعیف در زندگی میتوانند، نومیدی به دنبال آورند و کارتان را به شکست بکشانند. میتوانند فاجعه و مصیبت تولید کنند… استراتژیها را شما تعیین میکنید و میتوانید آنها را تغییر دهید.
مهم نیست که زمین بخورید، مهم این است که از زمین بلند شوید. وینس لومباردی
امتیاز ۶۰ ها: چه خوب که میدانید در حال حاضر از دنیا چه میخواهید و دوست دارید چه بدست آورید. شما انتظار از زندگی را در حدی قرار دادهاید تا هر روز مجبور به تجدید نظر نباشید. شما خودتان را مهمترین منبع زندگیتان میدانید و تا حدود نسبتا خوبی از مهارتها و استعداد های این منبع نامحدود استفاده میکنید. میتوان گفت در این خصوص جدی هستید و تلاش میکنید. اما اکنون زمان آن رسیده که در زندگی خود مدیریت مؤثرتری داشته باشید.
اگر به کاری که همیشه میکردهاید ادامه دهید، به همان چیزهایی دست مییابید که همیشه داشتهاید. اگر کار متفاوتی انجام دهید، به چیزهای متفاوتی دست مییابید. از منطقه راحت خود بیرون بیایید. در رفتارتان تجدید نظر کنید. کوشاتر و با معلوماتتر شوید. معنایش این است که کمی توقع از خودتان را بالاتر ببرید.
امتیاز بالای ۶۰: تبریک میگویم شما فوقالعاده هستید!
شما خود و زندگیتان را به خوبی اداره میکنید. هر آنچه در زندگی احساسی، اجتماعی، معنوی، جسمانی تان وجود دارد به خوبی اداره میشود. همه اینها شاهکار مدیریتی زندگی شما هستند. شما در این زندگی هدفمند، توانایی و درایت خود را به خوبی ارائه میدهید. با دقت زیادی انتخاب میکنید، زیرا میدانید انتخابهای شما، شرایط احساسی و عاطفی شما را رقم میزنند. ایمانی که در رسیدن به خواستهها و آرزوهایتان دارید بزودی شما را به اهدافتان میرساند. ظاهرا میزبان خوبی برای چالشها نیستید! چون سریعا آنها را به فرصت و موفقیت تبدیل میکنید. تبریک میگویم این فوقالعاده است.
اصول یک مدیر
از آنجا که نمره مدیریتی من چنگی به دلم نمیزد، تصمیم گرفتم اصول مدیریت و شرح وظایف یک مدیر زندگی را مشخص کنم تا بتوانم به بهترین شکل آنها را به کار بگیرم. این اصول موارد زیر هستند:
اصل اول: قوانین هستی و قوانین زندگی خودم را مرور کردم، قوانینی مثل بخشش، سپاس گذاری، درخواست، انعکاس، فراوانی، تعادل و تقارن، تجلی، موفقیت، مسئولیت، شفافیت، کارما و… تلاش کردم آنها را به زندگی ام وارد کنم تا به آرامش روانی مورد نیازم برسم.
اصل دوم: فکر پاک کردن صورت مساله را، از ذهنم پاک کردم. هر چند اوایل کار سختی بود اما به عنوان یک چالش آن را پذیرفتم و حل کردن هر مساله را یک امتیاز در نظر گرفتم. همینطور متوجه شدم تا وقتی نتوانم مشکلات خود را ببینم و حل کنم قادر به کمک به کسی نخواهم بود پس با قدرت بیشتری در مشاهده و حل مسائل شخصیام گام برداشتم.
اصل سوم: لیست بلند بالایی از ترسهایم نوشتم و سعی کردم جوابی مناسبی برای آنها پیدا کنم. در واقع با این کار ترسهای آزار دهنده ذهنم را آزاد کردم و تا با ذهن آرامتری به مرحله بعد بروم. ترسهای نوشته شده در لیست را تک به تک وارسی کردم، بیشتر آنها ترسهای کودکی و تاریخ گذشتهام بودند. برای باقیمانده آنها، مثالهایی واقعی مبنی بر صحت نداشتن شان نوشتم و بارها قدرت درونم را به خودم یادآوری کردم… من میتوانم… من از ترسهایم قوی ترم.
اصل چهارم: تصمیم گرفتم هر رفتار یا حرفی که را مرا رنجانده بود یا آزارم داده بود را برای خودم بنویسم و با قلبی باز به سراغ افرادی بروم که این احساس را در من ایجاد کرده بودند با آنها گفتگو کنم تا بتوانم آن احساس رنجش یا خشم را رها کنم. بعضیها در دسترس من نبودند به همین علت برایشان نامهای نوشتم و از صمیمم قلب آنها را بخشیدم.
اصل پنجم: این اصل، اصل با جان و دل ایستادن است، اگر به خودم یا کسی تعهدی میدهم با تمام وجود به آن متعهد شوم. متوجه شدم عدم تعهد به حرف یا رفتارم نه تنها به خودم، بلکه به دیگران هم آسیب میزند و باعث میشود خودم و دیگران به من بی اعتماد شوند. این موضوع مسائل زندگیام را به شدت پیچیده میکند. خواستم که زندگی را به عنوان یک فرصت طلایی برای اثربخشی جدی بگیرم و برای به بار نشاندن این اثربخشی همتی بی انتها کنم میکنم.
اگر زندگی شما آن طور که می خواهید پیش نمی رود همین حالا چند لحظه بیاستید! چه اتفاقی خواهد افتاد اگر دست از ادامه دادن مسیری فعلی زندگیتان بردارید؟ آیا مایل هستید در جادههای جدید قدم بگذارید؟حاضرید بترسید اما ادامه بدهید؟!
خبر خوب این است که لازم نیست همه چیز زندگی را از نو بسازید کافی است از حذف کردن آن کارهایی که به رشد شما کمک نمیکنند شروع کنید. زندگی شما به خودی خود ساختاری دارد، اگر مجرد، متاهل؛ مادر یا پدر هستید در هر شرایطی شما هم می توانید. کافی است بخواهید…
من خودم دانشجوی روانشناسی هستمو ازین مطالب خیلی نکته های خوبی یاد گرفتم خیلی برام جذاب بود
خوشحالیم که این مطلب برای شما مفیده بوده. با عضویت در خبرنامه خودیاری در جریان مقالات جدید که هر هفته منتشر می شه قرار بگیرید.