چرا به توانایی هام اعتماد ندارم؟

احساس می کنم آدم باهوش و توانمندی هستم اما زمانی که در حال انجام کاری هستم فکری به ذهنم می آید که شاید نتوانم از پس این کار برآیم. خیلی اوقات از فکر کردن به کارهایی که می دانم قادرم آنها را انجام بدهم اجتناب می کنم چون می دانم از دسترس من خارج هستند یا اگر آنها را انجام بدهم گند خواهم زد!

بیشتر بخوانید

چرا خیلی حساس و عصبی هستم؟

خیلی وقت ها بدون هیج دلیلی عصبانی هستم در واقع همیشه عصبانی و نگران هستم. در حدی که کل بدنم دچار گرفتگی و فشار هست. گاهی وقتا نمی تونم روی کارهام حتی کارهای ساده تمرکز کنم چون خیلی راحت حواسم پرت میشه و عصبانی و پرخاشگر می شم.

بیشتر بخوانید

۱۰ نکته کاربردی برای بهبود عزت نفس شما

تقویت عزت نفس از درآوردن نان شب هم مهم تر حیاتی تر است چرا؟ چون عزت نفس پایین می تواند ما را ناامید و نامطمئن کند. به این فکر کنید که با چه روش هایی خودتان را دست کم می گیرید؟ شک ندارم راه های زیادی به ذهنتان خواهد رسید. آیا برای راضی نگه داشتن دیگران بیشتر از اندازه تلاش می کنید؟ شاید چون احساس تنهایی می کنید!
عزت نفس شبیه عضلات بدن است و می توانیم با تمرین کردن آن را تقویت کنیم، ما در این مقاله به ده مورد اشاره کرده ایم و از شما دعوت می کنم این مطلب را مطالعه کنید.

بیشتر بخوانید

چگونه خودمان را همینطور که هستیم، بپذیریم؟

پذیرفتن خودمان درست همینطور که هستیم اولین شرط داشتن عزت نفس است!
طبیعی است وقتی خودمان را طردشده بدانیم و از طرف دیگر خودمان هم خودمان را طرد کنیم از رشد شخصی و شادی فاصله ی زیادی می گیریم. راستش را بخواهید زمانی فکر میکردم با تظاهر به قبول اشتباهات و نقص های وجودم و تکرار جمله های ظاهرا مثبت یعنی خودم را پذیرفته ام. شما هم این کارها را کرده اید؟
وقتی شروع به مطالعه در زمینه های مختلف روانشناسی کردم چند جمله در این زمینه به دلم نشست و حس خوبی به من داد:

  • خود پذیری یعنی پذیرفتن موجودی که الان و اینجا هستید.
  • وقتی خودمان را بپذیریم احساس باشکوه تر و بهتری در زندگی خواهیم داشت.
  • پذیرش خود یعنی تجربه ی کل واقعیت بدون انکار یا اجتناب از آن. پذیرش با تایید یا قبول کردن ذهنی خود فرق دارد. بیشتر بخوانید

سه تکنیک ساده برای محبوب‌تر شدن. امروز امتحان کنید!

من و سارا چند ماه قبل در یک شرکت فروش اینترنتی استخدام شده ایم. روزی که با هم ملاقات کردیم هر دو هیجان زده و مشتاق شغل جدیدمان بودیم. مدت زیادی بود که دنبال یک شغل مناسب می گشتم و می خواستم هر جور شده این شغل رو حفظ کنم و بتونم مشکلاتم رو حل کنم. با خودم عهد کرده بودم که هیچ کاری به کار بقیه نداشته باشم و فقط کارهایی که بهم محول شده بود رو انجام بدم، واقعا دلم نمی خواست شغلم رو از دست بدم و دوباره بیکار بشم. حوصله و توان مواجه شدن با چالش های کاری رو ندارم و حس بدی بهم دست میده و می ترسم کار اشتباهی انجام بدم و فرصت بودن توی این شرکت رو از دست بدم. اما سارا کاملا برعکس من رفتار می کرد… سارا ویژگی های خاص خودش رو داشت. بیشتر بخوانید

اضطراب شدید دارم! چه کنم وقتی هیچ چیز جواب نمی دهد؟

34 سالمه، مجردم یعنی بهتره بگم تازه از ازدواج افتضاحم جوون سالم بدر بردم و تونستم به شرط بخشیدن مهریه ام جدا بشم…

قبل از طلاق و تجربه های بعد از اون حالم اصلا خوب نبود، دائما اضطراب داشتم و از اینکه بتونم به زندگی عادی و طبیعی ام برگردم کاملا ناامید بود، هر روز هم شرایط نه برای من برای همه بد و بدتر می شد. با شوهر سابقم رابطه ی بدی داشتم و نمی تونستم حتی یه لحظه تحملش کنم دلم می خواست با یه کسی حرف بزنم و باهاش خوش باشم، یه مدتی با یکی دو نفر آشنا شدم اما اونا هم شدن مصیب های تازه ی زندگی ام.

انقد درد و سختی کشیده بودم که، هیچ دلم نمی خواست اتفاق تازه ای بیافته حتی اگر ظاهرا خوب باشه و یه تغییری توی زندگی ام ایجاد کنه.
حسابی افسرده و دل مرده شده بودم. نه دیگه کسی رو می دیدم، نه کسی متوجه بودن من می شد، معمولا ندیده گرفته می شدم. اون روزا فقط می خواستم تو عالم خودم باشم و هر جوری هست به مشکلات و بدبختی های بی انتهام فکر نکنم. فقط می خواستم اون روزها بگذره و عمرم تموم شه و راحت شم. انقد که تو فشار و سختی بودم، تمام بدنم درد می کرد، سردرد، کمر درد و هزار جور مرض دیگه داشتم…

وقتی هیچ چیز جواب نمی دهد!

دوست قدیمی داشتم که مدت ها ازش بی خبر بودم و هیچ نمی دونستم کجاست… یه روز که داشتم از محل کارم برمی گشتم توی شلوغی و فشار جمعیت، توی قطار مترو دیدمش. چقد عوض شده بود قبلا دختر احمقی به نظر می رسید خجالتی، مظلوم، بی صدا و غیر اجتماعی… همون زمانی که من شاد و شنگول بودم برای قبولی تو دانشگاه با دوستام شرط بسته بودم و حسابی انگیزه داشتم اون غمزده و بی عاقبت به نظر می رسید.

اون منو شناخت، گفت تو همونی نیستی که درسخون ترین و شادترین دختر کتابخونه بود؟ خجالت کشیدم و گفتم چرا… متوجه شد که غمگینم و دل مرده. گفت این کارت منه بهم زنگ بزن کارت دارم، پیاده شد و رفت.

زنگ زدم، داستانم رو براش تعریف کردم، همینطور داشتم گریه می کردم که ازم پرسید به این رنج صفر تا ده چند نمره می دیدی؟ گفتم ده گفت حالا به جاهایی که می گم خیلی آروم و ملایم با سر انگشت ضربه بزن و با من تکرار کن. انقدر غم داشتم که فقط می خواستم ازش خلاص بشم و یه جورایی ناخواسته باهاش همراه شدم…

ضربه‌های شفابخش حالتان را خوب می کند.

  • به کناره دستت ضربه بزن و همراه با من تکرار کن (طوری که صدای خودت رو بشنوی):
    با اینکه احساس استرس و فشار می کنم (می توانید این جمله را با توجه به شرح حال خودتان تغییر بدهید.) خودمو دوست دارم و قبول دارم.
    با وجودی که احساس اضطراب شدیدی دارم، خودمو کاملا و عمیقا می پذیرم و دوست دارم.
    این ناامیدی خیلی ناراحتم می کنه و خسته شدم، اما خودمو کاملا و عمیقا می بخشم و دوست دارم.

دور اول:

  • به بین ابروها (تاج ابرو)ضربه بزن.
    فکر کردن به زندگی منو اذیت می کنه.
  • به کناره چشم (شقیقه) ضربه بزن.
    کلی چیز برای نگرانی دارم.
  • به زیر چشم ضربه بزن.
    همه ی این فشارها توی بدنم
  • به زیر بینی ضربه بزن.
    با این شرایط و اوضاع اصلا نمی تونم اروم باشم
  • به زیر لب ضربه بزن.
    کلی مشکل و اتفاق و ماجرا همین الان هست، کلی درد و ناامیدی
  • به قفسه سینه ضربه بزن.
    به سختی می تونم اروم بشم با این اوضاعی که توی زندگیمه
  • به زیر بغل ضربه بزن.
    نمی تونم اروم باشم تا وقتی اوضاع زندگی ام درست نشه

دور دوم:

  • به بین ابروها (تاج ابرو)ضربه بزن.
    اگر مضطرب نباشم چیزی حل نمیشه
  • به کناره چشم (شقیقه) ضربه بزن.
    ولی واقعا این فکرا درسته؟
  • به زیر چشم ضربه بزن.
    شاید من این باورهای اشتباه رو از یه جایی یاد گرفتم از یکی یاد گرفتم
  • به زیر بینی ضربه بزن.
    حالا تصمیم می گیرم به احساس هام اجازه ی حرف زدن بدم
  • به زیر لب ضربه بزن.
    همه احساس هایی ک باعث می شن من آروم نگیرم و تو این بمبست گیر کنم
  • به قفسه سینه ضربه بزن.
    همه ی ناراحتی های درونم رو پیدا می کنم و بهشون اجازه می دم حرف بزنن…
  • به زیر بغل ضربه بزن.
    هیچ اشکالی نداره که خودشون رو نشون بدن و آزادشون کنم.
    به خودم اجازه می دم که آرامش رو احساس کنم، امروز یه روز جدیده و من می تونم تغییرات خوبی ایجاد کنم.
  • به خودت فرصت بده و هر حرفی که توی دلت نگه داشتی رو به زبون بیار. اجازه بده این احساس از روحت خارج بشه… بعد از تمام شدن حرفات یکی دو تا نفس عمیق بکش و هر خاطره ای که به ذهنت میاد رو برای دفعه بعد یادداشت کن.

به طرز عجیبی درد من که بهش نمره 9 داده بودم به نمره 3 رسید، خیلی سبک شده بودم. باورم نمی شد این گفتگوی ساده و ضربه هایی که به صورت و بدنم زدم، انقد راحت تونست منو آروم کنه. خیلی سبک شده بودم.

روشی که دوست عزیزم به من یاد داد، تپینگ (ضربه درمانی) هست. شواهد زیادی ثابت کرده که تاثیرات عمیق و ماندگاری برای حل مسائل احساسی، خاطرات و آسیب های عمیق، بیماری ها و پاکسازی باورها ایجاد میکنه.

بزودی مقاله های بیشتری در این زمینه خواهم نوشت تا شما هم با تکنیک معجزه آسای سر انگشتان آشنا بشید.

 

 

من باید لاغر بشم… رازت را به من بگو!

من (نویسنده) لاغر که نه نسبت به قدم، وزن متناسبی دارم، بارها از کسانی که واقعا چاق بودند و کسانی که تصور می کردند چاق هستند شنیده ام که” وای خوشبحالت چقدر هیکلت قشنگه چه رژیمی می گیری؟ لابد هر روز هم میری ورزش” اما من نه رژیم می گیرم نه مداوم ورزش می کنم و در عین حال با لذت غذا می خورم. اما رازهایی دارم اگر رازدار باشید و قول بدهید بین خودمان باشد به شما چند میلیون نفر می گویم.
بیشتر بخوانید

با انجام این 9 کار پول بیشتری در کیفتان خواهید داشت.

کیف پول ما، بخشی از هویت ماست و اهمیت زیادی برایمان دارد. دوست دارید همیشه، کیفی پر از پول داشته باشید؟ می دانید ندانسته و بدون آگاهی هزینه هایی را پرداخت می کنید و پول هایی را از دست می دهید؟ آیا می توانید در طی ماه به خوبی کیف پولتان را مدیریت کنید؟ شاید بپرسید این سوال ها چطور باعث پولدار شدن من می شوند! در این مقاله قصد داریم راه هایی که باعث هدر شدن پول هایتان می شود را بررسی کنیم، هر گزینه که در مورد شما هم صدق می کند را انتخاب و آن را تغییر دهید و به همین سادگی پول بیشتری خواهید داشت.
بیشتر بخوانید

میدونم آدم خوبیم، اما چرا کارای بدی انجام میدم؟

من خیلی مهربون و بحشنده هستم، برای دوستام وقت می زارم و گاهی وقتا کارای خودمو کنار می زارم که بهشون کمک کنم… اما یه وقتایی هم خیلی حسابگر و سرد رفتار می کنم. فکرای بدی میاد توی ذهنم و رفتارم تغییر می کنه و به نظر یه آدم دروغ گو و بدطینت میرسم… نمی دونم چرا اینجوریم؟

بیشتر بخوانید

چرا کسی منو درک نمی کنه؟

احساس می کنم خیلی از آدم ها درک نادرستی از من دارن و فکر می کنن که من ضعیف و شکننده هستم! در حالی که فکر می کنم قوی و توانمند هستم. یا فکر می کنن من آدم جالبی نیستم در حالی که خیلی خوب می تونم ارتباط برقرار کنم. حس می کنم دیگران به خاطر درک نکردن من، احترامی که سزاورش هستم رو به من نمی گذارن شاید اگر منو می شناختن طور دیگه ای رفتار می کردن.
باور دارم اگر بمن فرصت داده می شد که طور دیگه ای رفتار کنم می تونستم خیلی بهتر از چیزی باشم که الان هستم. مدام احساس می کنم نمی تونم حرفl رو به خوبی به دیگران منتقل کنم و آنها منظور اصلی حرف من را درک نمی کنن…

بیشتر بخوانید